سالهایی دور از مردی عجم میشنیدم جمله هایی من به جمع ناصرمحمدنام او کوه دلتنگی صبر فرجام او منتظر بود منجی را به دعا صاحب الزمان راد وست بود او هرکجا اوسخن میگفت از اقوام خویش گاه از فرزندان واز احوال خویش گاه باخنده دلی سیراب داشت گاه با اشک دوچشم جان فداه از یتیمی زیستنش با سوزو آه از یک جفت پوتین زوری با جفا از لبی گشنه به زیر یک پلاس گرچه هرگز ندید اویک کلاس مردحق بود خدا او را کفا بود در ماه محرم غرق عزا ماه رمضان در تابستان داغ روزه بودسی روز با منبع
درباره این سایت